حدود یک ماه مانده به عملیات کربلای یک، غلامرضا خسروی نشسته بود و ممقانی یک چیزی به خسروی داد. او گفت حاجی دست شما درد نکند، ان شالله عروسی دخترت هانیه! ممقانی سرش را انداخت پایین گفت:«خسروی تمام شد. مهران مزد من را خواهد داد.»

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: